چرا واقعا؟
دقیقا از روزی که پست قبل رو نوشتم هیچ تصویر و یا مکالمه رمانتیکی به ذهنم نیومد.انگار با نوشتن پست قبل همه شون دود شدن رفتن
در حالیکه سایق بر این خیال پردازیم خوب کار میکرد تا اونجا که میخواستم همه شون رو بنویسم.اما الان چی؟
کجا رفتید شخصیتهای خیالی من؟کجا رفتید مکالمات دوست داشتنی من؟ چرا فقط یه صحنه خوردن شام با مهمونا میاد تو ذهنم؟
حدود یک ماه از ساختن این وبلاگ میگذره.من تصمیم گرفتم ازین وبلاگ برای نوشتن مسائل دیگه ای استفاده کنم.یه سری جمله ها و مکالمات و تخیلات هست که من نمیتونم اینا رو جایی روی کاغذ بنویسم.ولی دوستشون دارم و دوست دارم که فقط از قدرت حافظه برای ثبتشون استفاده نکنم.بلکه اونا رو به عنوان یادگاری در جایی نگه دارم.یه جای خلوت. و خب پارسی بلاگ خیلی خلوته.بنا براین از امروز هر مکالمه (از نظر من شیرینی و دوست داشتنی)که به ذهنم میرسه رو اینجا ثبت میکنم.
این وبلاگ تبدیل میشه به نیمه تخبل من
یه سوال
این پارسی بلاگ همیشه اینقدر خلوته؟ یا فقط اینطور به نظر من میاد؟